h1

خوابیدن با کتاب

مِی 14, 2008

تو هنوز ایستاده ای شانه به شانه ی من. از قنادی می زنم بیرون. سردی ِ سبکِ هوای کوچه را نفس می کشم. جناق سینه ام می سوزد. خیابان شلوغ است. می پیچم به خلوتیِ کوچه ای. سایه های خمیده ی درختان شتابم را می گیرند. خنکی سایه ها از منافذ پوست به درون می ریزند. صدای سایش تخته کفشی روی زمین را، از پشت سرم می شنوم. تا آخر کوچه می دوم. کوچه ای که می رسد به سینمای روباز تابستانی. برمی گردم و می بینمت که داری سوار ماشینت می شوی. دنبال ات می دوم. از قوس شیشه ای پشت ماشین، می بینمت که سرت را کج کرده ای سمت آینه…

پشت جلد کتاب ماه سربی نوبسنده: ماهزاده امیری

و دلم می خواست این داستان از همین جا شروع می شد همین جور نرم، من را به زمان گذشته می بُرد و می چرخاند و می چرخاند توی حس های در آمیخته با خیال، تا خوابم ببرد و خواب ببینم: تب خواب* لای سایه های سربی* و بیاندازدَم توی بهشت*، تا با خاطره هایم بازی کنم و نویسنده را هم بکشانم پایین از عرصه اش و بگویم، حالا بی خیال همه چیز، بی خیال فن و تکنیک، من دارم با کتابت حال می کنم، به این جای تب خواب که می رسم:

(جسدش سر صبح می خزد لای نازکی پتو. بخاری نفتی را تکان می دهد. صدای زنجیر می پیچد توی خالی مخزن. کوپن نفتش تمام شده. مار ِدهان نصرت خانم نوک انگشتان پای اش را نیش می زند. نیش مار سوز سردی دارد. به گزگز می افتند انگشتانش. حالا سنگینی ِ خیزش مار را روی سینه حس می کند. مادر می گفت مارها در سرما می خوابند. روی سینه اش ماری خوابیده.)

حس می کنم و یادم می آید که حالا فقط ما خاطره ایم*، ما که می خواستیم شناور نباشیم توی این همه گَند آبی که در جوی های زندگی هامان جاری است و می خواستیم به قول آن معلم حرفه و فن* فقط گی اش نمانَد حالا خاطره ای هستیم که هی تکرار شدیم.

ما تکرار می شویم؟ باید تکرار شویم؟

می شوم راوی داستان حضور مدام و بخواهم و نخواهم با حضور مدامش حرف می زنم داد می زنم حال می کنم و نمی فهمم که اصلا هست یا نیست آمده است یا نیامده و من منتظر کدامشان هستم. بعد،… مه که بیاید، نه بیدارم کن ماهزاده ، بس است من دیگر حتی توی خواب هم برای آن جور دویدن کم می آورم و گیر می افتم.

و دلم می خواست خانم امیری بَرم می گرداند به زمان حال تا نمانم توی گذشته ای که تمام شده است که بهتر است که گذشته باشد. کاش بیدار شوم و ببینم که این جور نقب زدن و کاویدن ِ گذشته، زمان حالم را بهتر کرده است.

بیان دیدگاه